

سه غم اومد سراغ مو به یکبار غریبی و اسیری و غم یار غریبی و اسیری چاره داره غم یاروغم یارو غم یار..... باباطاهر


من شدیدا آرزومه که فقط تو رو ببینم تو چشات ستاره داری منم عاشق همینم تو شدیداپیش رومی حتی توی خواب و رویا تا به تو فکرمیکنم من عطرتو میپیچه اینجا احمد سعیدی-شدیدا


نیست در لوح دلم جز الف قامت یار * چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم


در دل اتش نشستن کار اسانی نبود راه را بر اشک بستن کار اسانی نبود با غروری هم قد و بالای طاق اسمان بارها در خود شکستن کار اسانی نبود ای از عشق پاک من همیشه مست من تورا اسان نیاوردم به دست...


باز هم غم عشق و ناله جدايي در من فغان كردنمي دانم آيا آب عشقي پيدا خواهد شدكه اين آتش را در من خاموش كندگر اين آب پيدا نشد اين آتش در من چه خواهد كردمرا خواهد سوزاندولي من از خدا مي خواهم که اين آتش آتش عشق تو باشدخدايا! ما اگر بد کنيم،تو را بنده هاي خوب بسيار است، تو اگر مدارا نکني ما را خداي ديگر کجاست


خدا به تو دو تا پا داد تا با آنها راه بروي. دو تا دست داد تا نگه داري. دو گوش براي شنيدن و دو چشم براي ديدن داد ولي چرا فقط يک قلب به تو داد؟ چون قلب دوم تو رو به کس ديگري داد تا تو آن را پيدا کني


يك نفر ..... يك جايي..... تمام روياهاش لبخند توست و زماني كه به تو فكر ميكنه احساس ميكنه كه زندگي واقعا با ارزشه پس هرگاه احساس تنهايي كردي اين حقيقت رو به خاطر داشته باش يك نفر ..... يك جايي..... در حال فكر كردن به توست