

غضنفر واستاده بوده دم مسجد، داشته خرما خيرات ميكرده. خلاصه هركي رد ميشده، يك خرما برميداشته و يك صلوات ميفرستاده. بعد يك مدت، يك بابايي دست ميكنه يك مشت خرما برميداره، غضنفر دستشو ميگيره، ميگه: هوووي! چه خبره؟! يك نفر آدم مرده، اتوبوس كه چپ نكرده!
************
نظرات شما عزیزان: